جدول جو
جدول جو

معنی سال ماه - جستجوی لغت در جدول جو

سال ماه
سال مه، حساب سال و ماه، تاریخ
تصویری از سال ماه
تصویر سال ماه
فرهنگ فارسی عمید
سال ماه
سالمه، سالگرد، رجوع به سالمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاج ماه
تصویر تاج ماه
(دخترانه)
آنکه چون تاجی بر سر ماه است، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز راه
تصویر ساز راه
اسباب سفر، لوازم مسافرت، توشه و لوازم سفر، سامان سفر، زاد و راحله، راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال نامه
تصویر سال نامه
کتابی که در آن خلاصۀ اخبار و آمار یک ساله را بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال دار
تصویر سال دار
سالمند، سال دیده، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال و ماه
تصویر سال و ماه
سال تا سال، همۀ ماه ها و سال ها، همواره، همیشه، سال و مه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال مه
تصویر سال مه
حساب سال و ماه، تاریخ، برای مثال شدش فرامش آن سال مه که شهر تو را / فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان (مسعودسعد - لغتنامه - سال مه)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش. پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزها، هر کوکبی را سالی. و عملهاء ایشان اندر آن دراز است. (التفهیم ابوریحان ص 518)
لغت نامه دهخدا
پریشان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، از اتباع و مبدل تارمار است، رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنرا باب اسفیش نیز نامند. یکی از چهار دروازۀ جی اصفهان است. رجوع بباب اسفیش شود. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92 و 93)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ عَ)
سال قحط. تنگسالی. خشک سالی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
در اصطلاح وزارت دارایی حساب سالیانه که تا آخر خرداد ماه رسیدگی و تمام میشود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
نوعی عقربک در بعض از ساعتها. رجوع بسال شماری شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ دَ / دِ)
در تداول عامه، آفت دیده: محصول سالزده، آسیب دیده
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نیک بخت. سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم، دارای شرف و خداوند شرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ یَ بَ دَ)
سال تا سال. همواره. همیشه:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
همه کبر و لافی بدست تهی
به نان کسان زنده ای سال و ماه.
معروفی.
گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه
گفتا خدای ناصر او باد جاودان.
فرخی.
سپید آمدی سنگ او سال و ماه
جز اندر زمستان که بودی سیاه.
اسدی.
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او راو گرزن است.
یوسف غروضی.
رجوع به سال و مه شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان). ماه و روز. (جهانگیری). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج) :
شدش فرامش آن سال مه که شهر ترا
فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان.
مسعودسعد (از آنندراج).
رجوع به سال و مه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ مَهْ)
سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
حال گه، میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجۀ قومی است، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی است، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
آفت دیده آسیب دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال شمار
تصویر سال شمار
نوعی عقربک در بعضی ساعتها که سال را نشان دهد
فرهنگ لغت هوشیار
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
سال تا سال همیشه همواره: گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه گفتا خدای ناصر او باد جاودان (فرخی)، عمر روزگار، تاریخ، حساب سال و ماه نگهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالماه
تصویر سالماه
سال ماه سالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
نامه ای که در آن وقایع سال نویسند، تقویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل گاه
تصویر ساحل گاه
کنار دریا ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
((مِ یا مَ))
تقویم، دفتری که وقایع سال در آن ثبت شود و هر سال منتشر شود، سالنما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گره
تصویر سال گره
((گِ رِ))
روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخداه
تصویر سالخداه
((خُ))
دارای شرف، نیکبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
((زَ دِ یا دَ))
آفت دیده، آسیب دیده (محصول)، درختان میوه ای که بار نداده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال شمار
تصویر سال شمار
((شُ))
تقویم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالنامه
تصویر سالنامه
تقویم
فرهنگ واژه فارسی سره
سال و ماه، تمامی روزهای سال، روزگار، گذشت زمان
فرهنگ گویش مازندرانی